۱۳۹۵ تیر ۲۷, یکشنبه

سكس با دختر عمو صحرا

سكس با دختر عمو صحرا


سلام اسم من بهمن هست و مي خوام براتون جريانه سکس من و دختر عموم را براتون تعريف کنم. خونه ما سه طبقه هست که يکي از طبقاتش زير زمين هست که انبار لوازم فروشگاه پدرم هست و طبقه وسط خونه ما هست و طبقه بالايي خونه عموم هست .
عموي من فقط دو تا دختر داره . اسم دختر عموهاي من سحر(بزرگه) صحرا(کوچيکه) .سحر امسال در يکي از شهرستانهاي فلسفه قبول شده و صحرا امسال ديپلم مي گيره . عموي من مسئول يکي از بخشهاي بيمارستان است و بعضي شبها به خاطر زياد بودن مريض ها مجبور است دير بيايد . زن عموي من هم دبير است و روزها در مدرسه است.
يک روز که من و مادرم در خانه بوديم صداي زنگ تلفن آمد من گوشي را برداشتم . پسر خاله ام گفت گوشي را بده به خاله من هم گوشي را دادم به مادرم . من متوجه تغيير ناراحت شدن مادرم شدم .مادرم گوشي را گذاشت و به من گفت که عباس آقا (شوهر خالم) با يکي دعوا کرده اون طرف زده تو گوش عباس آقا و اون ضربه مغزي شده.مادرم لباس پوشيد و رفت بيمارستان . قبل از رفتن به من گفت که زنگ بزن به عموت و بگو عباس آقا تو همون بيمارستان بستري هست.من هم اينکار را کردم.
حدودا ساعت 11 بود که سحر اومد خداحافظي کرد و رفت دانشگاه .
من از اين موضوع بسيار خوشحال شدم چون الان بهترين فرصت براي رسيدن به صحرا بود.من رفتم بالا وبه صحرا گفتم توي کامپيوترت شو داري .اون هم گفت اره . اون يه لباس نازک يک تيکه پوشيده بود و از زير اون تمام بدنش معلوم بود.من که حشري بودم بيشتر حشري شدم .
رفتم نزديک تختش و تونجا نشستم .اون برام شربت آورد من پاشدم شربت را گذاشتم روي ميز و با شمردن 1. 2. 3. پريدم روش اون اول جيغ ميزد و من را فحش مي داد . من هم ديدم که اينجوري ظايع هست و شروع کردم به لب گرفتن.با اين کار من اون ساکت و رام شد.
بعد از چند دقيقه لب گرفتن لخت شديم. من هنوز مي خواستم سينه هاش را بخورم که اون امان نداد و شروع کرد به ساک زدن من نميدونم اون چه جوري کير من رو حدود ده دقيقه داشت ميخورد .ابم اومد و توي دهنش خالي کردم .اون از اين کار من خوشش نيومد و همه اب کمرم را تف کرد.
کيره من خواب رفته بود و من بهترين فرصت را براي خوردن سينه هاي سفيد و کوچيک اون را بدست اوردم و انقدر خوردم که اه و اوهش در اومد دوباره کيرم به شرايط ارماني رسيده بود گفت از عقب بکن من کيرم را با کلي تف گذاشتم دم سوراخه کونش يکم فشار دادم آخش در اومد کشيدم بيرون دوباره فشار دادم ديدم ايندفعه راحت تر رفت تو اون يه جيغي زد که من ترسيدم . من شروع کردم به تلمبه زدن و انقدر کردم که ابم اومد و همون تو خالي کردم. پس از چند لحظه که پاشدم ديدم تختش پر شده از خون . حالا تازه فهميدم که چه گندي زدم بله همردش رو برداشته بودم و هم آبم رو ريخته بودم توش.
نميدونستم بايد بخندم يا گريه کنم بعد از سي دقيقه صحرا به حال اومد و وقتي فهميد چي شده شروع کرد به گريه کردن من سريع يک قرص ضد حاملگي بهش دادم و شروع کردم به دلداري دادنش که اشکال نداره و از اين جور حرفها .
قرار شده فردا با هم بريم پيش دکتر تا ببينم چه خاکي مي تونم به سرم بريزم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر