۱۳۹۵ تیر ۲۰, یکشنبه

ادامه داستان : شوهر اصلی , شوهر زاپاس

ادامه داستان : شوهر اصلی , شوهر زاپاس
وبا وفاتر از تو نمی تونستم گیر بیارم . خلاصه می کنم و طفره هم نمیرم من خوشی و خوشبختی و کیف تو رو می خوام . می دونم که ازت جدا شم تو بهترین زندگی رو واسه خودت تشکیل میدی .. گریستم و گفتم طلاق نمی خوام اگه تو نباشی دیگه شوهر نمی خوام . -ببین ساناز من د و راه پیش روت و سر راهت میذارم . یا از هم جدا شیم یا با حضور و بی حضور من با ماکان سکس کن . چون من از نگاه هر دو تاتون همه چی رو می خونم . -نه این طور نیست -ساناز سعی نکن به خاطر شرم و حیا و نجابتت به من دروغ بگی . نیاز تو از نجابت و وفاداریت کم نمی کنه . -حالا بهم بگو کدومشو میخوای . سرمو انداختم پایین . دلم می خواست که بگم منوچ من تو رو با تمام وجودم دوستت دارم . تو عشق منی و ماکان هوس من . تو بهترین شوهر دنیا هستی . من دوست دارم زیر کیر ماکان اون حالی رو که تا حالا نکردم بکنم ولی یه پاسخی دادم که خوشش اومد -منوچ من حاضر نیستم به هیچ قیمتی ازت جدا شم . -خوشم اومد ساناز . حالا داری عاقل میشی . من ماکانو مثل پسر خودم دوست دارم . همونجوری که تو رو هم به عنوان زن و هم به عنوان دخترم دوست دارم . پس دیگه نه نگو . راه دومو انتخاب کردی . سرمو انداختم پایین تا شرمو تو نگام نبینه . -آقا منوچ میشه شما هم باشین .. -واسه چند دقیقه ای شاید ولی بعدش موندن من زیاد فایده ای نداره . چون نمی خوام مزاحم عیش و صفای شما باشم . من رفاه تو رو می خوام . -منوچ خان طلاقم که نمیدی . من تو رو با تمام وجودم دوست دارم . -می دونم اینو ثابت کردی . منوچهر چه طور می تونست تا این حد مردونگی داشته باشه که زنشو زیر کیر یه مرد دیگه ببینه به خاطر این که اونو به ارگاسم برسه و از زندگیش لذت ببره .. حالا دیگه وقت این چیزا نبود . ماکانو صدا زد و اون اومد پیش من . خیلی سختم بود ولی دیگه باید همه اینا رو فراموش می کردم و می چسبیدم به جزیی از زندگیم . بخشی به نام هوس .. باید خودمو ارضا می کردم . من از این آزمایش سر بلند بیرون اومده بودم و درسته که مرهون ایثارگری منوچهر بودم ولی باید فعلا کاری به این کار ها نمی داشتم تا از سکسم لذت ببرم . دونفری اومدن روم تا لختم کنند . راستش هم خوشم میومد هم سختم بود . درمورد هرکدومشون به تنهایی احساس سختی نمی کردم . -عموجان بااجازه .. انگاری که من برگ چغندر بودم . منوچهر و ماکان به غیر از شورت بقیه لباسهاشونو در آوردند . ماکان اومد طرف من . شوهرم شروع کرد به سخنرانی . من هردوتاتونو دوست دارم و شما واسم عزیزین . ساناز عزیزم با ماکان که این حرفا رو ندارم . با هم دوستیم و ازهم خجالت نمی کشیم .. همسرگلم تو هم اگه از سکست لذت می بری هر چی که تو دلتو کلمات سکسی رو , اون هوستو بریز بیرون نشون بده که داری لذت می بری تا بیش از این خجالت نکشم از این که تو رو اسیر خودم و زندگی و خود خواهی خودم کردم .-ماکان :عموجان خواهش می کنم این حرفو به ما نزنین .. از ناباوری و خوشحالی نمی دونستم چیکار کنم . خودمو سپردم به دست ماکان . فقط اون بود که ابراز احساسات می کرد . من با یه حالت سگی قمبل کرده بودم و اون داشت با پشتم ور می رفت . چشام باز و بسته می شدند .دوست داشتم تو چشای ماکان خیره شده هوسمو نشون بدم . ولی شوهرم بهم زل زده بود . -می خوام خنده هاتو شادیهاتو و رضایت زن عزیزمو ببینم . اون دوست داشت ببینه که من چطور هوس خودمو می ریزم بیرون و باعث شادیش میشم . اون با تمام وجود دوستم داشت . ماکان لختم کرده بود . حالا دستشو رسونده بود به سوتینم و بازش کرد . سینه هام افتادند بیرون . روبروی چشای منوچهر قرار گرفت . اون دستاشو به سینه هام رسوند . وقتی چشاش تو چشام قرار گرفت سرمو انداختم پایین ولی دستشو گذاشت زیر چونه ام و سرمو داد بالا لبهاشو به لبام نزدیک کرد و اونا رو به لبام چسبوند . از این که یه مرد به تمام معنا که داره درکم می کنه منو می بوسه هوسم اوج گرفته بود . این بوسه شیرین ترین بوسه ای بود که از منوچ دریافت کرده بودم . اون با لذت منو می بوسید و منم با بوسه های اون و دستای ماکان که داشت شورتمو از پام می کشید پایین حال می کردم . لخت لخت شده بودم . هنوز کیر ماکانو ندیده بودم ولی یه لحظه اونو پایین پام احساس کردم . خیلی سنگین و شق به نظرم اومد . طولشو نمی تونستم حدس بزنم . منوچ می خواست لبشو از رو لبام ورداره ولی اجازه این کارو بهش ندادم همین که واقعا داشتم با لباش حال می کردم و هم این که اگه از رو هوس آهی هم می کشیدم حداقل می تونستم این دلخوشی رو به شوهرم بدم که از بوسه های اونم دارم لذت می برم . ماکان دو طرف کونمو به کناره ها بازشون کرده و زبونشو کشید رو کوسم .. درهمین لحظه منوچ دستاشو از روسرم رسوند به سینه هام . ماکان با کف دو تا دستاش به کونم چنگ انداخته بود و داشت با کونم حال می کرد . یواش یواش صداش در اومده بود . -جوووووون عمو جوووووون عجب چیزی انتخاب کردی . فدای زن عموم بشم من . دورش بگردم . اگه من و ماکانم تنها بودیم بهش می گفتم که به من نگه زن عمو . چون این جوری فکر می کنم که پیر شدم . شوهرم خیلی دلش می خواست چشامو باز کنم ونگاش کنم ولی از هوس زیاد دلم می خواست جیغ بکشم . اون از چشام همه چی رو می فهمید . ماکان بی خیال داشت همه چی رو تعریف می کرد . کف دستشو کشید رو کوس من و خیسی کوس من هیچوقت تا به این حد نرسیده بود . دستشو یه خورده فرو کرد تو کوسم و اونو آورد بالا و گفت عمو جون ببینش . ساناز عجب عشقی می کنه . منوچهر که به وجد اومده بود کف دست خودشو رو کوسم کشید و گفت راست میگی ماکان اینا همش از برکت وجود توست . انگشتاشو دونه دونه لیسید . منم واسه این که از این شرمندگی در آم کیر شوهر جونمو از تو شورتش کشیده بیرون و گذاشتم تو دهنم . وای چقدر سفت تر از دفعات قبل به نظر می رسید یه گرما و حرارت خاصی داشت . فکر کنم عزیز دلم از این که می دید زنشو یکی دیگه داره میگاد دچار یه هوس خاصی شده بود . کف دستامو گذاشته بودم دور بیضه های منوچ و کیرشو به طرف دهنم می فرستادم تا بیشتر ساکش بزنم . -آخخخخخخ ساناز ساناز آبم داره میاد . نمی تونم جلو خودمو بگیرم . منم نذاشتم که اون جلوشو بگیره . حتی اگرم می خواست جلو گیری کنه نمی تونست . حس کردم سختشه ولی وقتی که دید اولین و دومین جهش آب کیرشو با لذت نوش کردم ادامه اشو سخت نگرفت خودشو ول کرد و تا می تونست تو دهنم خالی کرد و منم همه شو خوردم . هیچوقت تا به این حد آبشو خالی نکرده بود و منم هیچوقت تا به این حد از خوردن آب کیرش لذت نبرده بودم . وقتی که آروم گرفت گفت : من می خوام برم اون اتاق تا شما راحت باشین -عمو جون تشریف داشته باشین ما سختمون نیست -نه دوست داشتم بمونم و شادی و آرامش زنمو ببینم . حالا اول کاره شاید یه خورده سختش باشه و دفعه دیگه راحت تر با این موضوع کنار بیاد . اومد جلو پیشونی منو بوسید و منم به رسم احترام خم شده سینه شو بوسیده به اصطلاح ازش تشکر کردم . می دونستم میره یه گوشه ای و صحنه گاییده شدن منو می بینه .. ازبس آقا بود و معرفت داشت و مردانگی که به خاطر نشاط زنش حاضر بود گاییده شدن اونو ببینه . منم دیگه فرضو بر این قرار دادم که منوچ مارو نمی پاد . ماکان منو برگردوند . دستامو به دو طرف باز کرد و تو چشام نگاه کرد . از این که نگاهمو به نگاه اون بدوزم خجالت نمی کشیدم . شاید چون در رابطه ما هوس بر عشق برتری داشت و هوس با کلمات عاشقانه به اوج خود می رسید . -دوستت دارم ساناز . بالاخره به آرزوم رسیدم . از همون روز اول که تو رو دیدم می خواستمت . خواستم بگم تو کوسمو می خواستی .. ولی گفتم بذار بگه به وقت سکس کلمات عاشقانه هم خیلی حال میده . دوست داشتم منو ببوسه . همین کارو هم انجام داد . رو من دراز کشید . منم تا اونجایی که جا داشت پاهامو به دو طرف باز کردم . فقط کیر می خواستم . لباش رو لبام بود و دیگه نمی تونست کوسمو بلیسه دلم می خواست که با یه جای دیگه اش هم مشغول شه و اون کیرش بود . وقتی کیرش یواش یواش تو کوسم جا می گرفت حس کردم که یک انفجار نور تو کوسم صورت گرفته . داغ شدم و دلم می خاست از لذت زیاد یه طرفی در برم . یهو پاهامو دور کمر ماکان حلقه زده با آخرین نیروم اونو به خودم می فشردم . باید از یه جایی خودمو احساس هوسمو خالی می کردم . لبمو کنار داده و با آخرین توانم جیغ کشیدم -ماکاااااااان کوسسسسسسم کوسسسسسم پسررررر تو منو کشششششتی کشششششتی .. نهههههه الان عموت صدامو می شنوه .. چرا خجالتم میدی ولم کن .. ولم کن .. کیرشو کشید بیرون و تکون نخورد .. -دیوووونه چرا ولم کردی . بکن توش بکن توش من کییییییرررررررر می خواااام بکن . حال بده . ارضام کن .. -بالاخره بکنمت یا نکنمت .. -بکن بکن منو کیرتو می خوام . مگه نمی بینی کوسسسسم واسه کیرت می لرزه .. -خوشم میاد ساناز که این جوری واسه کیرم آتیش گرفتی . اومد در گوشم و بهم گفت خب ناز داشتی چند روز پیش بهم کوس بدی حالا بگو آتیش کی تند تره ؟/؟ با این حرکتش حس کردم که باید منوچ اون نزدیکیها باشه .. از کار این دو تا سر در نمی آوردم گاهی حس می کردم که با هم هماهنگ هستند و گاهی هم یه فکرای دیگه ای می کردم . به همون حالتی که من پاهامو دور کمرش حلقه زده بودم اونم دستاشو دور کمرم حلقه زد و منو یه خورده بالا آورد و با این مدل گاییدنم دیگه امکان هر گونه دست و پا زدنی رو ازم سلب کرده بود . نمی دونم چیکار کرده بود که با همه داغی شدیدی که کیرش داشت و داشت کوسمو آتیش می زد ولی آبش نمیومد ولی من حس می کردم که واسه اولین باره که دارم یه جوری میشم . یه خورده سنگین شده بودم . حس کردم که این یه سنگینی دور و بر کوس و زیر سینه هام جمع شده . بوسه هوس من و اون جلو حرف زدن ما رو گرفته بود . دوست داشتم بهش بگم که کیرش منو به زندگی بر گردونده .. داره معنای زندگی رو بهم می فهمونه .. وایییییی پاهام بیحس شده بود . دلم می خواست یه جایی درازشون کنم و تو حال خودم باشم . لذت ببرم و حال کنم . چشام بسته بمونه و ماکان همچنان به گاییدن و بوسیدنم ادامه بده و اونم همینو انجام داد . پاهام رو زمین ولو شد و مثل حالت اول صاف شدم . اونم دستشو از دور کمرم بر داشت ولی لباش همچنان روی لبام بود . حتی به وقت ارگاسم فریاد نتونستم بکشم .. حرکت آبو توتنم زیر کوسم حس می کردم . چقدر خوشم میومد . یه لذت ادامه دارکه هیچوقت به این صورت طعمشو نچشیده بودم . چشامو بستم و دلم نمی خواست تکون بخورم . تو یه حالت بین خواب و بیداری بودم . دیگه کیر ماکانو تو کوسم و لباشو رو لبای خودم حس نمی کردم . فقط یه صداهای در هم و بر همی رو می شنیدم . دلم می خواست به خودم مسلط تر شم و بفهم که عمو و برادر زاده به هم چی میگن -پسرم تو صاحب اختیاری . آب کیرتو بریز تو کوس زن عموت -عمو جون اگه بار دارشه .. اون وقت بچه چی ؟/؟ -حالا فرقی نمی کنه پدرش منم یا تو. من و تو که این حرفا رو نداریم . در هر حال اسم من به عنوان شوهر رو سانازه و من مسئولیتشو قبول می کنم .. هر وقت که من مردم می تونی بری یه آزمایش بدی تا حقیقت معلوم شه . فعلا مهم اینه که مادر بچه ساناز نازمه و حالش خوب باشه و رو سر بچه اش باشه .تازه هنوز که چیزی نشده . -عمو شرمنده اتیم . نوکرتیم . صدای بوسه ماکان بر پیشونی یا صورت عموشو شنیدم . منم شرمنده اخلاق شوهرم شده بودم . منوچ از اتاق رفت بیرون و ماکان دوباره کیرشو فرستاد تو کوسم . حس کردم به همین زودی داره هوسم بر می گرده دوست داشتم بازم منو بگاد .. -عزیزم ساناز می خوام بریزم تو کوست -بریز خیلی تشنه مه -اگه بدونی شوهرت چقدر با مرامه -عمو جونتو میگی ؟/؟ من خودم همه چی رو شنیدم . دستمو فرو بردم لای موهای معشوقه ام و با تمام وجودم بغلش زدم اونم با چند بار فرستادن کیرش تا ته کوسم و بیرون کشیدن اون بالاخره در انتهای یکی از این ضربه ها آبشو ریخت توی کوسم . بالش گذاشت زیر کونم و کیرشو کشید بیرون تا آب کیرش کمتر پس بزنه .. -جوووووون ساناز اصلا نشون نمیده که تو دوتا شوهر کردی .. -منم این طور فکر نمی کنم . حس می کنم که تازه عروس شدم . هم نشاط و آرامش یه عروسو دارم و هم حس می کنم که کوسم تنگ تر شده با این که با کیر کلفتت بهش حال دادی . این تازه اول عشقبازی ما بود . به حالت سگی منو گایید کوسمو خورد و آخر کار به هر کلکی بود فرو کرد تو کونم . دستشو می زد به کونم و می گفت مال کیه -مال تو ماکان .. سینه هامو می مکید و می گفت مال کیه .. -مال تو عزیزم .. همه جای تنمو وقف اون کردم ولی دلم پیش آقام بود پیش شوهرفداکارم . اون که از همه چیزش گذشته بود . وقتی که ماکان به اتاقش رفت منوچهر بر گشت پیشم . خواستم برم حموم و پیشش بخوابم ولی نذاشت که برم حموم . گفت که اگه نطفه بند شده باشه واسه بچه خوب نیست که سریع بری حموم .. درعوض خودش اومد رو کوسم . واسم لیسش زد و اونو مکید . دوباره هوسم بر گشت . حس کردم که ماکان می خواد منو بگاد . چون دیگه می دونستم از این به بعد بر نامه سکس با اونو زیاد دارم با لذت و آرامش خودمو در اختیار شوهرم قرار دادم . یه خورده هیجان زده تر منومی گایید . اونم یه بار تو کوسم خالی کرد . سرمو گذاشتم رو سینه اش . حالا دیگه می تونستم تو چشاش نگاه کنم . اونم به چشام زل زده بود . ظاهرا ماکان دیگه نمی خواست از خونه مون بره . قرار شد که یه زندگس سه نفره رو تجربه کنیم . اون بشه شوهر فرعی من . گاهی سکس دو به یک داشته باشیم . هر چند که حداکثر توان شوهرم ده دقیقه بود ... در همین افکار بودم که دیدم جوابمو داد . -ساناز دارم به این فکر می کنم که امشب یکی از بهترین شبهای زندگی منه شبی که تو رو خوشحال می بینم -عزیزم تو هم بهترین شوهر دنیایی و من خوشبخت ترین زن روی زمینم . چند روز بعد بازم به خواسته دیگه ام رسیدم همون چند دقیقه ای که دونفری در حال گاییدنم بودند ماکان گذاشت تو کوسم و منوچ فرو کرد تو کونم .. ولی خب با این که یه خورده قوی تر شده بود هر بار که خالی می کرد تا یه مدتی یعنی چند روزی حال سکس کردن نداشت . و این ماکان بود که منو تامین می کرد . یه روز که سه تایی مون با هم نشسته بودیم گفتم خوشحالم که شما دو تا با منین -ساناز جان شوهر واقعی تو ماکانه -عمو جان اختیار دارین ساناز زن شما حق شماست .. می دونستم که هردوتاشون منو بی نهایت دوست دارن و خاطرمو خیلی می خوان . منوچ یه چشمکی بهم زد که یعنی یه خورده بیشتر هندونه زیر بغل ماکان بذارم . خیلی برادر زاده شو دوست داشت . مخصوصا این که به کمک اون و زنش اومده بود . شوهر جونم بهم گفت هر چی ساناز جون بگه . نظرش در مورد شوهر اصلی و فرعی چیه . رفتم وسطشون یه دستمو دور کمر این و یکی دیگه رو دور کمر اون حلقه زده و گفتم : شما هر دو تا تونو دوست دارم گل گلین . هردوتاتون هم کارنقش اصلی رو دارین هم زاپاس . به موقعش هر دو کارو انجام میدین و من هر دورو دوست دارم . عاشق هر دوتاتون هستم . خدا کنه که شما شوهرام عمری طولانی تر از زندگی منو داشته باشین که تا آخر عمرم دست از سر هیشکدومتون بر ندارم ... پایان .. نویسنده .. ایرانی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر